جدول جو
جدول جو

معنی تاک نشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

تاک نشاندن
(دَ ءِ)
کشتن تاک. غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
آنکه درخت انگور می کارد، برای مثال بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان (جامی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز نشاندن
تصویر باز نشاندن
نشاندن، وادار به نشستن کردن
فرو نشاندن، خاموش کردن فتنه یا آتش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ صَ)
ذلیل کردن. خوار و حقیر کردن. (ناظم الاطباء).
- بخاک راه نشاندن، خوار و پست کردن:
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند
زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست.
حافظ.
- بخاک و خون نشاندن، زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد.
-
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود:
خار سودای تو در دل بهوای گل وصل
بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ وَ دَ)
خاک پاشیدن:
فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
قرار دادن داغ. داغ کردن:
بزم صحبت گرم خواهی شمع آیین برفروز
داغ را در سینه بنشان ناله را آواز کن.
مخلص کاشی
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
که تاک نشاند. تاک نشاننده. رزبان. کشاورز تاک. کشت کننده رز:
بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591).
رجوع به تاک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخاک نشاندن
تصویر بخاک نشاندن
خوار وحقیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
رزبان، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار